دفتر دل

به نام خدا خالق انسان ،
        به نام انسان خالق غم ها ،
                به نام غم ها به وجود آورنده ي اشك ها ،
                         به نام اشك ها تسكين دهنده ي قلب ها ،
                                   به نام قلب ها ايجاد گر عشق ،
و به نام عشق زيباترين خطاي انسان

لبهایم نام مقدس تو را بر لب دارند ،
گوشهایم سروش آسمانی تو را می جویند ،
دلم به عشق توست که می طپد ،
اما چشمانم را توان نگاه به رخ ماهت نیست ،
سر به پایین می افکنم ،
چشم بر زمین می دوزم ،
زانوانم بی اختیار خم میشوند ،
پیشانیم یر خاک ،
دستهایم بر نیلوفرهای رونده به سوی تو می پیچد ،
و دلم بر کف دست ، روانه به سوی توست ،
مهربان...
درهای آسمانت بگشا .
میهمان داری ، گر چه دیــــــر ،
گرچه بی جان و رمق ، پر درد و پریشان ... ،
اما باز آمدم ... آمدم ...

پروردگارا به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم ،
دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم ، 
مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند.
الهی آمین


 

تقديم به آنکه دارمش دوست ،
تقديم به آنکه قلبم از اوست ،
اگر مهتاب از تن بركند پوست ،
جدا هرگز نگردد يادم از اوست


نازنین هرجا باشی قصه نویس تو منم ،
همه نارفیقن و تنها رفیق تو منم...

سلام
سلامی از قلب شکسته
از قلبی دور افتاده
همچون کبوتری سبکبال که در آسمان عشق به پرواز درآمده است
سلامی به بلندای آسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران
سلامی به لطافت گرمای بهاری
سلامی همچو بوی خوش آشنایی
سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

تو مثل راز بهاري و من رنگ زمستانم چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم!!!

روياي با تو بودن را نمي توان نوشت ،
نمي توان گفت
و حتي نمي توان سرود.
با تو بودن قصه شيريني است به وسعت تلخي تنهايي و داشتن تو فانوسي به روشنايي هر چه تاريکي در نداشتند و ...
و من همچون غربت زداي در آغوش بيکران درياي بي کسي به انتظار ساحل نگاهت مي نشينم و ميمانم تا ابد
و تا وقتي که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشويد
بانوي دريايي من

محبوب شبهای تارم...
اشک چشم چه قابل دارد چون تویی را که نگاه حمایتگرت را از من دریغ نمی کنی . سردی دستانم را ، یخ زدگی درونم را به تو می سپارم که هر بار دست از دستانت بیرون کشیدم ، به هر راهی که دانستی بازم خواندی ...

ببخش نازنین...
این بار بر دلم ببخش که بی تاب بود و بی قرار ،
آخر هر جا سر گردانده بود تو را دیده بود و آمده بود تا در هر قدم تعلقی را بر جای گذارد . قدم اول...
دومین قدم...
قدم سوم...
امشب دلم هر چه بود جز تو را از خویش تکاند

ببین عزیز دل!
نگاه کن!
ببین که امشب جز تو هــــــــــــیچکس در این خانه نیست ،
آخر تو کمک کردی که ازغیر خالی شود...
آن قدر هر بار مواظبتش کردی که دیگر میدانم من معشوقم و تو عاشق 
امشب یقین کردم ، یقین بر عاشق بودنت ، یقین بر عشق تو ،
آزادم ، آزاد ،  از غیر تو...
از هر چه جز توست آزادم ،
نمی گویم تو در صدر منزل دلی ،
نه ، صاحب منزلگاه دل تویی ،
صاحبخانه ی دل من تویـــــــی

از خود بریدم خویش را         تا که تو را پیدا کنم 
کشتم غرور خویش را          تا عشق را معنا کنم 
بگذشتم از سودای دل          پیکار دارم با هوس 
صد مُهر بر قلبم زدم          تا تو در آن مانی و بس 
درد فراقت را ببین          چون بغض پنهان کرده ام 
در خلوت و تنهایی ام          با اشک درمان کرده ام 
دیده فرو بستم ز خلق          تا که نبینم جز تو را
فارغ شدم از ظاهر و          از بند این دنیا رها
در پیشگاه مقدمت          سجده به خاک آورده ام
در بارگاه عشق تو          این قلب پاک آورده ام

 

دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نيست
من به تو جان مي سپارم دل که قابل دار نيست

 

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم         با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من          وابستگی ام را به تو باور کردم


حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقلست ،
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهان تنگ  شیرینش مگر ملک سلیمانست ،
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل وخط مشکین چوآنش هست واینش هست ،
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این  دارد
بخواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را ،
که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد
چو برروی زمین باشی توانایی  غنیمت دان ،
  که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد
بلا گردان جان و تن دعای مستمندانست ،
که بیندخیرازآن خرمن که ننگ ازخوشه چین دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان ،
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
وگر گوید نمیخواهم چو حافظ عاشق مفلس ،
بگوئیدش که سلطانی گدائی همنشین  دارد

 

زخمهایی ست بر روح که مرهمی نیست بر آن جز نگاه یار ،
اشک هایی ست حلقه زده بر چشم که دل را سوراخ می کند و دست های مهربان دوست را تمنا می کند ،
و دردهایی ست در دل که به کس نتوان گفت جز صاحب دل...

 

در خواب و نه در خیال ،
نه در وهم و نه در رویا ،
نه در دلتنگی و نه در شکیب ،
نه در وصل و نه در فراق ،
در هیچکدام تو را نمی جویم... .
من تو را در هر لحظه ی عمرم ،
در هر قدم از جاده ی زندگیم ،
در هر نفسم ،
در هر طپش قلبم ،
بدون جستجو می یابم.

 

معشوق های دیگران تنها وقتی وجود می یابند که عاشقانشان به آنها می اندیشند و با فکرشان با رویایشان با دلتنگی شان هست میشوند و جان می گیرند .
اما...
اما این معشوق من است که به دل عاشقم حیات می بخشد نه من به معشوقم ... .
تویی سر آمد همه ی معشوقان عالم امکان ،
تنها تویی که عــــشق ، عاشـــــــق ، معشـــوق را یکجا در خویش جمع کرده ای ،،
نظیر تو کیست؟!!!
هیچکس ....
نظیر تو نیست ،
هیچوقت ....

چه زیبا گفتی مهربان معبود بی همتا !
آن جا که فرمودی: برای بندگانم نعمتهایی مهیا کرده ام که هیچ چشمی ندیده هیچ گوشی نشنیده و بر هیچ قلبی خطور نکرده...

آسمانی ترینم...
نه شاعرم ، نه نویسنده ، و نه توانا در بیان حس ،،،
اما شعری پیدا کردم که زیباست پس این بار من می خوانم و تــــو مهربانم گوش کن:
دلتنگی هایم را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست... 
گسترده تر از عاااالم دلتنگی من....عالمی... .
وای..نـــــه...
اشتباه کردم...
باز هم اشتباه کردم...
دوباره می خوانم :
همه ی دلتنگی های دلم ...
همه از آن خودم ،
هیچ کدام را با تو قسمت نمی کنم...
دلتنگی برای تو زیباست وقتی در خلوت خویش می نشینم و تو را می بویم،
وقتی اشک چشمهایم را بر زخمهای دل شکسته ام مرهم می کنم ،
وقتی دلم را بر کف دست می گیرم و دوان دوان به پای خانه ی پر مهرت می آورم تا قربانیش کنم ،
وقتی پلک هایم را می بندم و خنده ات را حس می کنم ،
وقتی زیر سایه سار درختی می نشینم و در آسمان خیالم با تو پرواز می کنم...
تک تک این ها را عاشقانه دوست می دارم...
و آن را با هیچ چیز ، 
و هیچ کس ،
در هیچ کجا تقسیمش نمی کنم
هر چه خوبی ،
هر چه پاکی ، صفا ، یکرنگی و مهر،  از آن تو
هر چه دلتــــنگیست و صمیمانه دوست داشتن ، از آن من

رنگها را بسیار دوست دارم ،
هر چیز در این دنیا رنگ مخصوص به خود را دارد ،
و شاید هم ما عادت کرده ایم که آن را به همان رنگ ببینیم ،
آسمان را تا یادمان می آید آبی دیده ایم ، و ابر ها را سفید ،
و خورشید را طلایی ، برای همین هم هست که اگر روزی آسمان با ابرهای سیاه پوشیده شود دلمان می خواهد که باز آبی شود ،
با همان خورشید خانوم طلایی تابانش.
رنگها دنیای ماست ،
ما با آنها زندگی می کنیم ،
با سیب سرخ ،
با برگ سبز،
با ابر سفید ،
با سنگ قهوه ای ،
...با.......
اما من بیشتر از رنگها و افزون بر آنها نورها را دوست دارم ،
نورها حس هر رنگند ،
نورها به من حس بارش باران ،
وزش نسیم ،
عطر نگاه ،
پاکی عشق ،
لطافت گل و...
را هدیه می کنند ،
رنگها را که درهم بریزی به سیاه می رسی ،
نورها را که با هم آمیزی به سفید... ،
رنگها به من حس تعلق می دهند و وابستگی و نیاز ،
نورها حس رهایی و آزادگی و وارستگی....

دلم میخواهد چون کودکیم نقاشی کنم ،
مثل آن زمانها که در ورای نقاشی حسی گم بود ،
میخواهم در این فصل گوناگونی رنگها نقش بزنم تو را 
و عشق تو را بر بوم دل با رنگهایی از نور
جعبه نورهای قلبم کو؟
......کو؟.....
کجا گذاشتمشان؟
شما آن را ندیده اید؟!!.....

 

کمی صبر کن عزیزم.
دلم میخواهد تو هم در کنارم باشی ،
می خواهم بگشایم دل را و وارد شویم با هم بر دنیایی فراسوی آنچه هست ،
بالاتر از آن چه دیدنیست و فقط می توان حس کرد و با حس کردن آن شادمانه زیست... چشمانت را ببند و هر وقت گفتم بگشا...
تا آرام .. آرام باز کنیم با هم لایه لایه های دل را...
باز کن عزیز.... باز کن...
...می بینی ؟ !!
چه زیباست جهان دل آسمانی بیکرانه و آبی ترین ،
از طلوع خورشید یادت که ابرهای سیاه بی تو بودن را از خویش می راند ،
دشتی وسیع از چمنزارهایی که با وزش کوچکترین نسیم از کویت به رقص در می آیند ، کوهایی استوار از اراده ای برای وصل جاودانه ات که زین پس با شدیدترین بادهای ترس ،
اندوه و درد به یاری خودت نخواهند لرزید ،
دریایی عمیق ،
قدیمی و مواج که به عشــــق نام تو بر صخره های دلم میکوبد ،
جاده ای منتهی به تو که در هر قدمش تابلوی ؛ ورود غیر ممنوع : نصب کرده ام ،
غاری برای شیرین خلوت من و تو ،
میخانه ای سر شار از می ناب عشــــــق تو ،
و محرابی که نیست جز میان طاق دو ابروی تو ...
عــــــــشق من در هر لحظه با تو مدام است ،
مدام دلبریت افسونم می کند ،
کمند گیسویت مدهوشم ،
و لبهای زیبایت مرا به خش می خواند
و من فرو می روم در تو و با تو یکی می شوم ....
ای به فدای نازنین چشم سیاهت ،
جهان دل من با تو آخر عــــــــــشق است  ،
....  و ..
بی تو !!!!
آن روز مبــــــاد.

 

مگر....!!!؟؟
مگر یک قلب تا چه حد درد را تاب می آورد؟
مگر چشمه جوشان اشک چشمها تا کی می جوشد ؟
مگر توان صبوری یک دل تا چه اندازه است؟
مگر یک دست چقدر قدرتمند است؟
حد انتظار برای شکفتن گل امید تا کجاست؟
کجاست ؟
کجاست خانه ی آن یگانه دلدار ، نازنین معشوقی که با نیم نگاهی ، دردمندی قلب را آرامش ، با سر انگشت نوازشی ، چشمه ی جوشان اشک را تسکین ، و با تبسمی دلچسب ، زخم دل را مرهم میشود....
شنیده بودم که درب هر سرای را که بکوبی ، مخصوصا با التماس و اصرار ، مطمئنا نا امید بر نخواهی گشت ، اما من هر چه گشتم درب سرایت را نیافتم.....
خانه ی پر مهر تو را دربی نیست ، از آن روی که مبادا...
مبادا دست معشوق گنهکاری از کوفتن آن خسته شود و یا آن قدر حوصله نکند که التماس کند و عجز به آستانت آورد و سپس خسته و نا امید باز گردد..
معشوق محبوب من.
دستانم را قوت نیست ،
چشمانم را نوری نمانده ،
دلم زخمی ست ،
اما هنوز با هر طپش نام مقدس تو را فریاد می کند .
آیا.... آیا مرا به خوان عشق خانه ی پر مهرت مهمان می کنی؟

بنویس.... بنویس عزیزم !
سرمشق امروز این است : عشق.!... 
و من نوشتم... نوشتم ، با قلم مهر بر صفحه دل ، از عشق ...
یکی یکی حروف را همراه با تو هجی کردم ...
تو خواندی و من نوشتم ، از عشق ..
از تو ..
از عشق تو ...
هزاران بار می نویسم از عشق ،
می خوانم با عشق ،
راه می روم در بینهایت عشق ،
می خندم بر شکرین لب عشق ،
می شنوم آوای رسای عشق ،
می بویم عطر عشق ،
چشم می دوزم به نگاه زیبای عشق ،
آرام می گیرم در آغوش عشق ،
سبز میشوم از خاک عشق ،
سیراب می شوم به آب روی عشق ،
جانی دوباره می گیرم از عشق ،
بال می گشایم همراه بال دوست در آسمان عشق ،
چه زیباست پرواز به سوی عشق همراه یار عاشق .
دریاب ما را ای عشق.!..

 

من به تنهایی خویش و خلوت حضور تو دچارم ،
من در این سکوت محض چه بیهوده دست و پا می زنم ، چه بی سرانجام!
و چه آرزوهای ساده و دست نیافتنی!.
من غرق در اتفاقات نامطلوب و خیره به دوردست نامعلوم در خود فرو می روم و خود را در آن لحظه ابدی جا می گذارم!
چه حس غریبی! چقدر دور! چقدر دیر!.
من به وسعت تمام شب های بی خواب و به اندوه تمام رودهای بی آب در حسرت ماندم!
و به ابعاد سرزمین های دست نیافتنی سکوت کردم!
چه انتظار مرگباری!

بر بهاری که بهاری نیست ...
"سین" مثل ساعتی که لحظه های تنهایی را می شمارد.
"سین" مثل ماهی سرخی که قبل از شروع سال جدید به پایان رسید!
"سین" مثل ساحل دریایی که صاحبان جدیدش نیش خندهای مرگ می زنند.
"سین" مثل سالی که جز خستگی و دلتنگی چیزی نداشت.
"سین" مثل ستاره هایی که دیگر نمی درخشند!!
"سین" مثل سا یه های سیاه شب که بر ما می تازند و بر سرمان خراب می شوند.
"سین" مثل سکوت...

گاهی یک پیاده روی طولانی، خستگی رو از تن بیرون می کنه!
گاهی میشه با لبخند پیش کسی رفت و بعد از چند ثانیه کوتاه با بغض برگشت!!
گاهی توی یک خونه شلوغ هم میشه تنهایی رو حس کرد! گاهی بین این همه آدم، میشه هیچ کس رو نداشت!
گاهی یک پاکت سیگار، می تونه تمام سرگرمی تو رو تشکیل بده!
گاهی هم ... هیچ!!!

تو رو دوست ندارم  …
نه دوستت ندارم ...
اما...
اما نمی دونم چرا وقتی نیستی غصم می گیره ،
حسودیم می شه به اون آسمون آبی بالا سرت ،
هایی که واسه ی تو چشمک می زنن اون ستاره ،
حسود نیستم  به خدا من ،
نمی دونم چرا کارات همشون واسم قشنگن ،
نمی دونم چرا اونایی که دوسشون دارم مث تو نیستن؟ 
دوستت ندارم اما وقتی نیستی از همه چی متنفر می شم ،
باور کن دوستت ندارم اما نمی دونم چرا چشای نازت میاره آسمونو یادم ،
به دل ساده ی من حتی یه نیگای کوچولو هم نکرد حیف که هیشکی ،
حتی تو... اصلا می دونی باهام چیکار کردی؟
، تو . . مث همیشه بی خیال ،
من توقعام رو  زندونی می کنم توی یه پستوی تاریک ،
دیگه حتی ازت توقع راست گفتنو هم ندارم ،
می دونم که دیگه دوستت ندارم ، ا
ما نمی دونم چرا همه خندیدن بهم ، منو دیده باشن؟!!!
واااای نکنه... نکنه؟؟؟
آره دیدنم وقتی چشای خیسم رفتنتو با گریه تعقیب می کرد ،
نمی دونم چرا با اینکه اصلا دوستت نداشتم اما نگام به جاده خشکید؟
اما کی باورش می شه قصه ی دروغی نفرتمو؟
آره؛ بازم خودمو به خنگی زدم ، ولی تو باور کن، که...
که.......که زندگی رسم خوشایندیست ،
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ، پرشی دارد اندازه ی عشق ،
زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...
من عــاشــقــتــم

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد ، عجب از محبت من که در او اثر ندارد ، غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد ، دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد...

 

من عطر ياس خوشبو ندارم          درباغ رويا شب بو ندارم
قايق زياد است اما          براي به تو رسيدن پارو ندارم
به تو رسيدن شايد طلسم است          من هم چراغ جادو ندارم

 

مهم نيست كه چند بهار در كنار هم زندگي كنيم،
مهم اين است كه يادمان باشد عمرمان كوتاه است
در پايان زندگي، خيلي از ما خواهيم گفت:
كاش فقط چند لحظه بيشتر فرصت داشتيم تا خوب به هم نگاه كنيم !

 

پرسيدم چرا دوستم داري؟
توي چشمام نگاه كرد وهيچي نگفت گفتم شايد واقعا دوستم نداره؟
وقتي رفت فهميدم دوست داشتن دل ميخواد نه دليل

 

عشق رازي است مقدس .
براي کساني که عاشقند ، عشق براي هميشه بي کلام ميماند ؛
اما براي کساني که عشق نمي ورزند ، عشق شوخي بي رحمانه اي بيش نيست .

 

نذاري فاصله ها ،
تو هجوم سايه ها ،
ميون غريبه ها ،
نذاري تو جاده ها تو رو از من بگيرن ،
تو خودت خوب مي دوني ،
توي راه زندگيم ،
دلخوشم به بودنت ،
پس نكني يه كاري تا فرق نكنه چه بودنت ، نبودنت.

 

آن شب هستي را چه جلوه ها بود ، تو بودي دنيا به کام ما بود
عشقت با جان من آشنا بود ، عشقت لاله صفت لب بر خنده گشود .
مه چون چهره ي تو رويايي.

 

 لالالا نخواب دنيا خسيسه          واسه كم آدمي خوب مي نويسه
يكي لبهاش تو خوابم غرق خنده است          يكي پلكاش تو خوابم خيسه خيسه
لا لالالا نخواب عاشق يه سيبه          هميشه سرخ و تب دار و غريبه
تا اون بالاست رسيده است ولي تنهاست          پايين هم كه مي افته بي نصيبه.

 

آخر جاده ها کي به پايان ميرسد ؟
عشق من و تو کي به سامان مي رسد؟؟
دردهاي قلب من کي به پايان ميرسد؟؟؟
انتظار هر شبم کي به پايان ميرسد؟؟؟؟
چشم هاي من اينک حال گريه دارد ،
شب را در خيالش تا سپيده مي بارد ،
دستهاي من تاب آن ندارد تا بگيرد خاطرات روزهاي رفته بر باد ،
سايه ام در ميان خاک و باد مي برد جسم مرا در گردباد.

 

کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم تا مثل باران هر صبح برايت شعري سرودم .
آن هنگام زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي ريختم اشک مي شد و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم تا شايد جاده اي دور .
هنوز بوي خوب بهار را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد که مرهمي باشد براي دلم .
بيا و از کنار پنجره دلم عبور کن تويي که در ذهن خسته هميشه بهاري.

 

سلام آهنگ هر سازم سلام اي زندگي سازم تمام هستي ام را من به چشماي تو مي بازم چشات همرنگ خورشيده قشنگه صبح اميده ميون اين همه گلها چشام تنها تو را ديده تو عطر رازقي هستي تو شوق عاشقي هستي نجابت از تو مي باره تو مثل زندگي هستي به اميد سلام عشق هميشه از تو ميخوانم توي تبعيد و تنهايي به ياد تو که مي مانم .

از تو بهترين روز ديدن تو بهترين حرف گفتن ازتو زندگي هستي و بودن يعني خواستن،خواستن تو بهترين خاطره از تو يادگار عمر من تو دورترين راه واسه ي من کمترين فاصله از تو پرسيدي از عشق اول فقط از رو بچگي بود چي بگم از عشق دوم اونم از رو سادگي بود دلم عادت قريبي به هواي عاشقي داشت عشق سوم اومد.

 

اگه قرار باشه بین موندن در کنار تو و رفتن به بهشت یکی رو انتخاب کنم
تو رو انتخاب میکنم چون بی تو بهشت برام زندان من است.

 

ديوانه را محبت آرام ميکنه، من رو محبت تو ديوونه ميکنه.

 

با لمس عشق و محبت می توان شیطان را از قلبها بیرون راند

 

اگر می خوای ارزشت را نزد خدا بدانی ،
نگاه کن ببین ارزش خدا نزد تو در وقت گناه چه قدر است؟

 

چقدر غریبانه به لحظه هایم رنگ شادی زدی و رفتی ،
تو را هیچ وقت از خاطر نمی برم که تو آشناترین غریبه ی من بودی

 

قلب سرزمين عجيبي است ،
زيرا هم زادگاه عشق است هم آرامگاه آن...

 

در شبان غم تنهايي خويش          عابد چشم سخنگوي توام 
من در اين تيره شب جانفرسا          زائر ظلمت گيسوي توام

 

هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود

 

لذت عشق ، زمانی که آن را نثار می کنید بیشتر از زمانی است که دریافتش می کنید...

 

عشق حقیقی مثل روح است افراد زیادی درباره ی آن صحبت می کنند
ولی تعداد محدودی آن را دیده اند

 

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس می کند می خواهد اما نمی تواند،
و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما نمی خواست

 

هوس بازان کسي را که زيبا مي بينند دوست دارند،
اما عاشقان کسي را که دوست دارند زيبا مي بینند

 

نيازمند لبت، جان بوسه خواه من است          نگاه كن به نيازي كه در نگاه من است

با خيال تو به سر بردن اگر هست گناه          با خبر باش كه من غرق گناهم همه عمر

 

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره
تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه
تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده
تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد
و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

 

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم
بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی
نمی خوام خوابتو ببینم، چون تو خوش تر از خوابی
اگه یه روزچشمات پرِاشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم
اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صدام کن، قول می دم سکوت کنم
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صدام کن چون قلبم تنهاست
اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم
اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 

هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود
اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد
دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيرد ولي قلب تو را لمس كند
بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

 

با سیم ناز مژه هات یه عمره گیتار می زنم
نگاهتو کوک نکنی من خودمو دار می زنم
چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند
دست خودم نیست دلمو به درو دیوار می زنم
تو اگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

 

عجب معلم بدی است این طبیعت
که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد

زندگي همچون کلافي پيچ در پيچ است که اولش پيچ است وآخرش هيچ است

دوست دارم زير بارون گريه کنم مي دوني چرا؟ چون کسي اشکهامو نمي بينه حتي تو عزيزم

عشق دو دستي تقديم نمي شود پس براي انکه به دستش بياري کوشش کن

 

يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .
اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.
دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم
يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده.
وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره.
بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو.
پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :
مراقب چشماي من باش

 

نمیدانم زندگی چیست؟؟
اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام
اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام
اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست
زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟
با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس
پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟
با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز
پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟
در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:
بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

 

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي
روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در آسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در آسمان معلوم نبود
شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي آسمان نگاهي به آسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود و ستاره اي در اسمان نبود
خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

 

هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي
هر وقت که دلشو بدست آوردي ميخ را از روي ديوار در بيار آخه دلشو بدست آوردي
اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار مونده

 

روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن
ديوانگي چشم ميذاره همه مي رن غايم ميشن
تنبلي اون نزديکا غايم ميشه
حسادت ميره اون ور غايم ميشه
عشق مي ره پشت يه گل رز
ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق
حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز
عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون
ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه
يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی
ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم
عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

 

سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!!
خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!!
دومي قلبش تپيد و لرزان گفت :
بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد :
" دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند"
و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند
مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!
 


اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه
و اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هیچ گاه برای آمدنت باران را بهانه نمی کردی رنگین کمان من


 
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد 

 

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم
اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم
اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم
اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم
اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود
اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم
اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم
اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم
اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید
اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم
اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم
اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم

 

 زندگی چیست؟
زندگی مانند اتوبوس شلوغی است که جایی برای نشستن نیست و وقتی خلوت میشود و می خواهی بشینی راننده داد می زند پیاده شوید آخر خط است

 

 
چشم وقتی زیباست پر از اشک باشد
اشک وقتی زیباست برای عشق باشد
عشق وقتی زیباست برای تو باشد
تووقتی زیبا هستی که برای من باشی
و ما هنگامی زیبا هستیم که برای هم باشیم

 

در این دنیا نکردم من گناهی        فقط کردم به چشمانت نگاهی
اگر باشد نگاه من گناهی           مجازتم کن هر طور که خواهی

 

زندگی دو روز است یه روز با تو یه روز برعلیه تو
آن روز که با توست مغرور نشو
آن روزکه برعلیه توست نا امید نشو

 

می گن قسمت ٬ گفتم نه خواستن...
می گن قسمت نباشه خواستن بی ارزشه٬
گفتم خب نمی خوام تا قسمت بی ارزش بشه اما...
قسمت لعنتی!
من خواستم که نخواهم اما نشد و خواستم ٬
ولی قسمت نخواست و من ازقسمت شکست خوردم و قسمت با ارزش شد و من...

 

اگه فکر میکنی که رفتنت باعث شکستنم میشه ؛
اگه فکرمیکنی که بعد ازرفتنت اشک میریزم ؛
اگه فکرمیکنی که بانبودنت لحظه هام خالی میشن؛
اگه فکرمیکنی که هرلحظه دلم برات تنگ میشه؛
اگه فکرمیگنی که بی تومیمیرم؛
درست فکرمیکنی تو که میدونی نبودنت رو تاب نمیارم
پس بــــــــمــون

 

می بخشمت بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی...
بخاطر تمام خنده هایی که به صورتم نشاندی نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی...
بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی...
نمی بخشمت بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی...بخاطر نمکی که بر زخمم گذاشتی...
و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی


 
عشق از دوستی پرسید :
تفاوت من وتو در چیه ؟
دوستی گفت :
من دیگران را باسلامی آشنا می کنم و تو با نگاهی ،
من آنها را با دروغ جدا می کنم و تو با مرگ ...

 

هيچ وقت دل به كسي نبند چون اين دنيا اونقدر كوچيكه كه توش دوتا دل كنار هم جا نميشه...
ولي اگه دل بستيد هيچ وقت ازش جدا نشو چون اين دنيا اوقدر بزرگه كه پيداش نمي كني...


 
وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود
ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم ............
کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن
نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه

 

هميشه فکر کن تو يه دنياي شيشه اي زندگي ميکني
پس سعي کن به طرفه کسي سنگ پرتاب نکني
چون اولين چيزي که ميشکنه دنياي خودته

 

سيب سرخي رابه من بخشيد و رفت ،
عاقبت برعشق من خنديد ورفت ،
اشك درچشمان سردم حلقه زد ،
بي مروت گريه ام راديد و رفت

 

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ...
خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ...
خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ...
خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ...
خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ...
خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ،
اما اون بگه : ديگه نمي خوامت

 

جيرجيرك به خرس گفت: دوست دارم،
خرس ميگه: الان وقت خواب زمستانيمونه، بعد صحبت مي‌كنيم.
خرس رفت خوابيد ولي نمي‌دونست كه عمر جيرجيرك فقط سه روزه...

 

هر وقت خواستي بدوني کسي دوستت داره تو چشماش زول بزن تا عشق رو تو چشماش ببيني اگه نگات کرد عاشقته .
اگه خجالت کشيد بدون برات ميميره .
اگه سرشو انداخت پايين و يه لحظه رفت تو فکر، بدون بدونه تو ميميره
و اگر هم خنديد بدون اصلا دوست نداره

 

بر سنگ قبر من بنويسـيد
خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد
شيشه بود تـنها از اين نظر كه سـراپا شـكســته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد
پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد
اين درخت عمري براي هر تبر و تيشه، دســــته بود
بر سنگ قبر من بنويســــــيد
كل عمر پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

 

گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم.
گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم،
گفتم من فقط ناراحت ميشم.
گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم،
گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم.
گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو مي كشم،
گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم.
گفتي ... ،
گفتم... .
حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟
نه! فرق ما اينه كه:
تو دروغ گفتي، من راستش

 

زچشمت چشم آن دارم ، که از چشمت نیندازد
به چشمانت قسم،که چشمانم به چشمان تو می نازد

 

من ندانم كه كیم، من فقط می دانم
كه تویی شاه بیت غزل زندگی ام

 

نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم ،
نه لاله نه گل نه نسترن می خواهم ،
خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت ،
من باشم و آن کسی که من می خواهم

 

نگاهم مثل یک مرغ مهاجر ، به دنبال حضورت کوچ میکرد
به غیر از انتظارت قلب من را ، کسی اینگونه بی طاقت نمی کرد

 

مثل شقايق زندگى كن، كوتاه اما زيبا 
مثل پرستو كوچ كن، فصلى اما هدفمند
مثل پروانه بمير، دردناك اما عاشق

 

اي شمع آهسته بسوز كه شب دراز است
اي اشك آهسته بريز كه غم زياد است

 

مدامم مست ميدارد،نسيم جعد گيسويت
خرابم ميكند هر دم فريب چشم جادويت
منو باد صبا،مسكين ،دو سرگردان بي حاصل
من از افسون چشم مست و او از بوي گيسويت

 

خوشا صبحي كه چون از خواب خيزم ، به آغوش تو از بستر گريزم
گشايم در به رويت شادمانه ، رخت بوسم،به پايت گل بريزم...

 

به اميد نگاهت ايستادن ، به روي شانه هايت سر نهادن
مرا خوش تر از اينها آرزو نيست ، لبان خوشگلت را بوسه دادن

 

درون سينه آهي سرد دارم ، رخي پژمرده ،رنگي زرد دارم
ندانم عاشقم ؟مستم؟چه هستم؟ ، همي دانم دلي پر درد دارم

 

نگاهي كردي و از خود نگرانم كردي
نگران ،پيش نگاه دگرانم كردي
من نظر باز نبودم،تو به يك چشم زدن
در چراگاه نظر،چشم چرانم كردي

 

سيه چشمي به كار عشق استاد ، به من درس محبت ميداد
مرا از ياد برد آخر،ولي من ، به جز او عالمي را بردم از ياد

 

کلاس عشق ما دفتر ندارد ، شراب عاشقي ساغر ندارد
بدو گفتم که مجنون تو هستم ، هنوز آن بي وفا باور ندارد

 

به چشمي اعتماد كن كه به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد
به دلي دل بسپار كه جاي خالي برايت داشته باشد
و دستي را بپذير كه باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است

 

هيچگاه نگذار در كوهپايه هاي عشق كسي دستت را بگيرد كه احساس ميكني در ارتفاعات هستی

 

صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است
صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد
صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا ،
نشسته ام تا شايد صدايم كني ،
صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني...

 

عشق من تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم،
تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي

 

دلم همچو آسمان،پر از ابرهاي بارانيست ،،
اي کاش دلم امشب بگريد،
شايد که بغض عشق در چشمانم بشکند...

 

آري دوستي دو نيمه دارد
نيمي از آن عشقي است که دل تو را بيقرار کرده است
و نيمي ديگر آن محبتي است که در دل من مي تپد

 

فرشته ها وجود دارن اما بعضي وقتا چون بال ندارن ما بهشون ميگيم دوست

 

عميق ترين درد زندگي مردن نيست،
بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي...
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه گذاشتن سدي در برابر روديست که از چشمانت جاريست
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه پنهان کردن قلبي ست که به اسفناک ترين حالت شکسته شده

 

اي کاش که معشوق ز عاشق طلب جان مي کرد، تا که هر بي سرو پايي نشود يار کسي...

 

من به دو چيز عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو،
به دو چيزاعتقاد دارم يكي خدا وديگري تو،
من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو

 

هر كي اومد پيش من يه ذره جاتو نگرفت...
هيچ ادايي جاي اون نازو اداتو نگرفت...
پيش هر نقاشي رفتم تو رو نقاشي كنه،
روي هر بومي زدم رنگ چشاتو نگرفت...

 

حرفهايي هست براي نگفتن
و ارزش عميق هر كسي به اندازه ي حرفهايی است كه براي نگفتن دارد
و كتاب هايی نيز هست براي ننوشتن
و من اكنون رسيده ام به آغاز چنين كتابي...
 

اي دوست به جز عشق تو در سر من هوسي نيست
جز نقش تو بر صفحه ي دل نقش كسي نیست

 

يادته بهت گفتم كه خشت ديوار دلتم،
تو هم منو شكستي  ،،
ولي اشكالي نداره، حالا خاك زير پاتم !

 

با تو از خاطره ها سرشارم ، با تو تا آخر شب بیدارم 
عشق من دست تو یعنی خورشید ، گرمی دست تو را کم دارم ...

 

قاب عكستو زدم جاي ساعت ديواري
از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام ...

 

عمري با غم عشقت نشستم  ، به تو پيوستم واز خود گسستم 
وليکن سرنوشتم اين سه حرف بود  ،، تو را ديدم ، پرستيدم ، شکستم

 

زندگی زیباست، زشتی‌های آن تقصیر ماست
در مسیرش هرچه نازیباست، آن تدبیر ماست
زندگی آب روانی است، روان می‌گذرد
آنچه تقدیر من و توست، همان می‌گذرد

گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری، پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری
گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما، شعر غریبی را که گفتم دوست داری

 

باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد
عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد

 

من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام ،
یک شعر پر از غلط ،
یک پرنده ی بی آسمان ،
یک نسیم سرگردان ،
یک رویای نا تمام

 

قلب مهربانت مثلثي را مي ماند در درياي عشق ،
مرا در خود كشيدي برموداي من !!!

 

ای عشق ببین چه ها به حالت کردند ، 
در اتش خشم شب زغالت کردند ،
آن روز که غربتت دلم را می سوخت ،
دیدم که چگونه پایمالت کردند

 

من می خوام همیشه عاشق بمونم به تو و چشمای روشنت
قسم به تـرانـه هـای آفـتـابـی تـو مـی تـونـم بـه صـبـح فـردا بـرسـم
ایـنـهـمـه خـاطـره رو چـیکار کـنیم نمی تونیم که از اونا بگذریم
واژه شـروع شـعـر مـن تـوئـی بـیـا تـا آخـر خـط بـا هـم بـریـم
واسه چی می خوای که تنهام بذاری چرا باید تو رو از یاد ببرم
یادمه یه روز نشستی روبروم گفتی که محاله از تو بگذرم
بیا با هم آسمونو طی کنیم
تو به من یه فرصت تازه بده
 

 

عشق از هر گل سرخي دلپذير تر است ،
اما خارهاي ان قلب تو را عميق تر از هر خاري سوراخ مي كند 

 

گل آفتابگردان سرش را رو به آسمان بلند کرده بود و به دنبال خورشید می گشت
ناگهان ستاره ای به او  چشمک زد
گل آفتابگردان سرش را پایین انداخت و گفت:
گلها هیچ وقت خیانت نمی کنن...

 

شاگردی از استادش پرسيد:
" عشق چست؟ "
استاد در جواب گفت:
" به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچينی! "
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت
استاد پرسيد: "چه اوردی؟ " 
و شاگرد با حسرت جواب داد: " هيچ!
هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم "
استاد گفت: " عشق يعنی همين! "
شاگرد پرسيد: " پس ازدواج چيست؟ "
استاد به سخن امد که :
" به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! "
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت
استاد پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:
" به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم، انتخاب کردم ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم"
استاد باز گفت:
" ازدواج هم يعنی همين!!

 

دکتر علي شريعتي:
دنيا را بد ساخته اند کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد کسي که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمي داري اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد به رسم و ائين هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است

 

در سكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زد مي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده برد و براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت مي خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم

 

سازنده ترین کلمه " گذشت " است ، آن را تمرین کن
پر معنی ترین کلمه " ما " است ، آن را بکار ببند
عمیق ترین کلمه " عشق " است ، به آن ارج بنه
بی رحم ترین کلمه " تنفر " است ، از بین ببرش
سرکش ترین کلمه " هوس " است ، با آن بازی نکن
خود خواهانه ترین کلمه " من " است ، از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه " خشم " است ، آن را فرو ببر
بازدارترین کلمه " ترس " است ، با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه " کار " است ، به آن بپرداز
پوچ ترین کلمه " طمع " است ، آن را بکش
سازنده ترین کلمه " صبر " است ، برای داشتنش دعا کن
روشن ترین کلمه " امید " است ، به آن امیدوار باش
ضعیف ترین کلمه " حسرت " است ، آن را نخور
تواناترین کلمه " دانش " است ، آن را فراگیر
محکم ترین کلمه " پشتکار " است ، آن را داشته باش
سمی ترین کلمه " غرور " است ، بشکنش
سست ترین کلمه " شانس " است ، به امید آن نباش
بی احساس ترین کلمه " بی تفاوتی " است ، مراقب آن باش
دوستانه ترین کلمه " رفاقت " است ، از آن سوءاستفاده نکن
زیباترین کلمه " راستی " است ، با آن روراست باش
زشت ترین کلمه " دورویی " است ، یک رنگ باش
ویرانگرترین کلمه " تمسخر " است ، دوست داری با تو چنین کنند؟ 
موقرترین کلمه " احترام " است ، برایش ارزش قایل شو
آرام ترین کلمه " آرامش " است ، به آن برس
عاقلانه ترین کلمه " احتیاط " است ، حواست را جمع کن
دست و پاگیرترین کلمه " محدودیت " است ، اجازه نده مانع پیشرفتت بشود
سخت ترین کلمه " غیرممکن " است ، وجود ندارد
مخرب ترین کلمه " شتابزدگی " است ، مواظب پلهای پشت سرت باش
تاریک ترین کلمه " نادانی " است ، آن را با نور علم روشن کن
کشنده ترین کلمه " اضطراب " است ، آن را نادیده بگیر
صبورترین کلمه " انتظار " است ، منتظرش باش
بی ارزش ترین کلمه " انتقام " است ، بگذاروبگذر

 

ديروز و فردا مرا فريب دادند ،
ديروز با خاطراتش و فردا با وعده هايش ،
وقتي چشم گشودم امروز گذشته بود!

 

با شجاعت به سوي هدف قدم بردار و از انتقاد ديگران نهراس ،
خداوند در شبهاي بي خوابي با تو خواهد بود
و قطرات اشك را با *عشق خود * از گونه هايت خواهد زدود
خداوند با شجاعان است

 

اگر كليد قلبي را نداري قفلش نكن
اگر خداحافظي در راه است سلام نكن
اگر دستي را گرفتي رهايش نكن
دفتري که بسته شد ديگه بازش نکن
قلبي که شکسته شد ديگه نآزش نکن

 

نمی دانم هنگام فراق و غربت بگریم یا بخندم
ولی با اطمینان از فرسنگها فاصله ها به تو می گویم
که عزیزم یادت همیشه در ذهن من خواهد ماند و تا همیشه دوستت دارم

 

كدام ستاره گواه آغاز تو بود كه جراحت بال پرستو در اعتماد دستهايت التيام مي يافت و درخت ترس تبر را از ياد مي برد چه خوب بودي اي نازنين وقتي كنار دلتنگي ام مي نشستي چونان كبوتري بر شاخه هاي خالي پاييز و تمام نياز مرا به عشق با صلابتي شاعرانه عاشقانه آواز مي دادي آه چه خوب بودي اي نازنين

 

ای که گفتی آشنایی با غریبان مشکل است
آشنایی می توان کرد جدایی مشکل است

 

دلتنگی هایم را باد به تمسخر می گیرد و پاییز با رنگ زرد بر آن طعنه می زند چه کنم که دلم از غربت خیس جاده ها می گیرد و ترانه های زخمی سینه ام می شکافد چه کنم که در خلوت تنهاییم هر شب دلم یکریز می شکند و ابر بهاری یک لحظه آرام و قرار ندارد چه کنم که دریای دلم طوفانی است ...

 

آنگاه كه با اسمان ابري دلت برق اميدي شدي در شام بيرنگي ، آنگاه كه با ساز شكسته تنت شور آوازي شدي دردل تنگي  ، آن زمان كه سوخته جان خنكاي مرهمي شدي بر زخم دلي ، آن زمان كه اشك باران خنده شوقي شدي بر چشم تري آن روز به يقين قهرمان قله عشقي در روزهاي زندگي...

 

از پنجره کوچک تنهاییم با تو حرف می زنم از پشت داوارهای سنگی با قایق غم هایم در رودخانه اشکهایم برای یافتن تو تا انتهای ظلمت پارو می زنم چشمان مهربان تو از لابه لای شهر ستاره باز هم قصه امید را می گوید اما قلب کوچک من سالهاست که حرفهای شاد را در کویر خود ندیده است از خود خانه و سر پناهی ندارم و در آرزویش هم نیستم اما متن جان آرزوی من این است که خانه ای در دل آسمان داشته باشم اگذ چه به مساحت یک قلب باشد

كاش مي شد بار ديگر سرنوشت از سر نوشت
كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت
كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان ، داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت
كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود ، كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت ...

 

به نام تنها پناه آشفتگان ديار سرنوشت
تقديم به تو که هنوز هم تکه­اي از آسمان در چشمانت،
جرعه اي از دريا دردستانت
و تجسمي زيبا از خاطره ايثار گل­هاي سرخ در معبد ارغواني دلت به يادگارمانده است ،
نخستين چکه ناودان بلند يک احساس رادر قالب کلامي از جنس تنفس باغچه­هاي معصوم ياس به روي حجم سپيد يک دفتر مي ريزم
وآن رابا لهجه همه پروانه  صفت هاي اين گيتي بي انتها به آستان نيلوفري دل زلالت هديه مي کنم ،
در پناه خالق نيلوفرها مهربان و شکيبا بماني

 

چه قدر دوست داشتم تمام دلتنگي هاي اين روزها را با كسي  تقسيم مي كردم ،
و يا كسي بود براي گوش دادن و درد دل كردن ،
بماند  كه آنقدر فاصله زياد شده كه هرچه فرياد مي زنم گويا صدايم  را نه تو مي شنوي
و نه هيچ كس ديگر

 

یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب!
یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگي!

 

در گذر گاه زمان خيمه شب بازي دهر با همه تلخي و شيريني خود مي گذرد
عشق ها مي ميرند رنگ ها رنگ دگر مي گيرند
و فقط خاطره هاست که چه شيرين و چه تلخ دست ناخورده به جا مي ماند

 

ميروي و من فقط نگاهت ميکنم
تعجب نکن که چرا گريه نميکنم
بي تو، يک عمر فرصت براي گريستن دارم
اما براي تماشاي تو، همين يک لحظه باقي است
و شايد همين يک لحظه اجازه زيستن در چشمان تو را داشته باشم

 

آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد
رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم

 

سخت ترين ديدار ، ديدار اوني که به جاي همه عشقي که بهش دادي يه قلب زخمي برات يادگار بذاره و تو نگاهش کني و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کني هنوزم دوستش داري ، بخواي همه تنهايي رو که به اميد برگشت دوبارش تحمل کردي تو گوشش فرياد کني اما حتي نتوني ، به چشماش نگاه کني که بفهمه با همه بديهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داري اما ببيني چشماش داد مي زنه که دلش ماله يکي ديگس ..

 

واست يه دسته گل فرستادم با هزار مصيبت در ميان اون همه گل تونستم يه گل مصنوعي بزارم و در آخر برات بگم تا خشک شدن آخرين گل دوست دارم

 

روي تخته سنگي نوشته شده بود:
اگر جواني عاشق شد چه کند؟
من هم زير آن نوشتم:
بايد صبر کند ،
براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود:
اگر صبر نداشته باشد چه کند؟
من هم با بي حوصلگي نوشتم:
بميرد بهتر است ،
براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...

 

آيينه پرسيد که چرا دير کرده است نکند دل ديگري او را سير کرده است
خنديدم و گفتم او فقط اسير من است تنها دقايقي چند تأخير کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است شايد موعد قرار تغيير کرده است ،
خنديد به سادگيم آيينه و گفت احساس پاک تو را زنجير کرده است
گفتم از عشق من چنين سخن مگوي
گفت خوابي سال‌ها دير کرده است
در آيينه به خود نگاه مي‌کنم
آه! عشق تو عجيب مرا پير کرده است
راست گفت آيينه که منتظر نباش
او براي هميشه دير کرده است

 

كاش غم من طوفان سهمگيني بود و من چون مرغ طوفان خود را به چشم او مي سپردم ولي افسوس كه غم من چون جويبار صافي است كه همچنان مي رود و دل مرا چون برگ مرده اي همراه خود مي برد

 

ابری باش بارا ن شو ببار زمین خشک دلم تشنه توست ببار تا  ازسرزمین دلت سر برون آرم بگذار درتو برویم سبزشوم ای آفتابی ترین لبخند وقتی درآبی ترین نقطه دریای دلت گم شدم روزی از پشت سیاهی چشما نت طلوع خواهم کرد

 

وقتی معلم پرسید عشق چند بخشه ؟ زود دستمو بالا بردم و گفتم یک بخش ' اما از وقتی تو رو شناختم فهمیدم عشق سه بخشه : عطش دیدن تو ، شوق با تو بودن و اندوه بی تو بودن

 

تو در من آن تب گرمي كه آبم ميكند كم كم , نگاهت نيز چون مستي خرابم ميكند كم كم , منم آن كهنه ديواري به جا از قلعه هاي سنگ كه باد و آفتاب آخر خرابم ميكند كم كم

 

تو ومن باهم ميشيم ما مابا هم ميشيم يه دريا عشق ما عشق زميني تپشش خيلي قديمي دريا طوفانش زياده اما قلبم طاقت دوري نداره تو بيا بامن يكي شو تا باز آسمون بباره ابر آسمون تو شبها جلوي ماهو مي گيره اما باز از پشت ابرا مهتابو دلم مي بينه نور مهتاب يه اميده واسه ديدنت دوباره ديدن دوباره تو روح تازه ي بهاره تو برام يه آشيونه توبرام يه تكيه گاهي تو عروس شهر عشقي

 

اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است

 

آنگاه كه غرور كسي را له مي كني آن گا كه كاخ آرزوهاي كسي را ويران مي كني آنگاه كه شمع اميد كسي را خاموش مي كني آن گاه كه بنده اي را ناديده مي انگاري آنگاه كه حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي آنگاه كه خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي انگاري مي خواهم بدانم دستانت را به سوي كدام آسمان دراز مي كني تا براي خوشبختي خودت دعا كني ؟ به سوي كدام قبله نماز مي گذاري كه ديگران نگذارده اند؟

 

مي دوني چرا وقتي ميخواي بري تو رويا چشمهات رو ميبندي؟؟؟ وقتي ميخواي گريه کني چشمهات رو ميبندي؟؟؟ وقتي ميخواي کسي رو ببوسي چشمهات رو ميبندي؟؟؟ چون قشنگ ترين چيز هاي اين دنيا قابل ديدن نيست

 

اگر باران بودم انقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم ، اگر اشک بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم ، اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميکردم ، اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم ، ولي افسوس که نه بارانم   نه اشک   نه گل و نه عشق  اما هر چه هستم دوستت دارم

 

تفاوتهاي خون و اشک
 خون قرمزه رنگه عشقه ، اشک بيرنگه درد عشقه
 خون وقتي مياد بيرون ميسوزه اما اشک اول ميسوزه بعد بيرون مياد
 خون مال زخم جسمه ولي اشک مال زخم روحه
 جاي زخم خون خوب ميشه ولي مال اشک خوب نميشه
 خون هميشه مال درد و غمه ولي اشک بعضي وقتا مال خوشحاليه
 جلوي خون و ميشه گرفت ولي اشک رو نه
 از جاري شدن خون، کسي خجالت نميکشه اما بعضيا از اينکه اشک بريزن خجالت ميکشن

 

هميشه همينطور است ، يکي مي ماند تا روزها و گريه را حساب کند يکي مي رود تا در قلبت بماند تا ابد ، اشک هايت را پشت پايش بريزي رسم روياها همين است ، که تنها بماني با اندوه خويش روزها و گريه ها را به آسمان خالي ات سنجاق کني بايد باور کني که بر نمي گردد ، که بگويي چقدر شب ها سر بي شام گذاشته اي تا بتواني هر صبح با يک شاخه گل ارزان منتظرش بماني...

 

سهراب :
گفتي چشمها را بايد شست!
شستم
ولي ، گفتي جور ديگر بايد ديد!
ديدم
ولي ، گفتي زبر باران بايد رفت!
رفتم
ولي او نه چشم هاي خيس و شسته ام را ، نه نگاه ديگرم را ، هيچکدام را نديد
فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت :
ديوانه ي باران نديده

 

سهراب سپهري :
به سراغ من اگر مي آييد
پشت هيچستانم
پشت هيچستان جايي است
پشت هيچستان رگ هاي هوا 
پر قاصدهايي است كه خبر مي آرند
از گل واشده دور ترين بوته خاك 
روي شن ها هم نقش هاي سم اسبان سواران
ظريفي است كه صبح به سر تپه معراج شقايق رفتند 
پشت هيچستان
چتر خواهش باز است
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود
زنگ باران به صدا مي آيد 
آدم اينجا تنهاست و در اين تنهايي
سايه ناروني تا ابديت جاري است
به سراغ من اگر مي آييد
نرم و آهسته بياييد
مبادا كه ترك بر دارد
چيني نازك تنهايي من

 

كاش آسمان حرف كوير را مي فهميد و اشك خود را نثار گونه هاي خشك كوير مي كرد ،
كاش دلها آنقدر خالص بودند كه دعا ها قبل پائين آمدن دستها مستجاب مي شدند ،
كاش مهتاب با كوچه هاي تاريك شب آشنا تر بود ،
كاش بهار آنقدر مهربان بود كه باغ را به دست خزان نمي سپرد ،
كاش در قاموس غصه ها ، شكوه لبخند در معني داغ اشك گم نمي شد،
كاش مرگ معناي عاطفه را مي فهميد كاش كاش كاش...

 

كاش الان آغوش گرمت سر پناه خستگيم بود دو تا چشمات پر از اندوه واسه دل شكستگيم بود آرزوم اينه كه دستام توي دستاي تو باشه تنگي اين دل عاشق با نوازش تو واشه واسه چي خدا نخواسته من كنار تو باشم قول مي دم با داشتن تو هيچ غمي نداشته باشم

 

عشق ايستادن زير باران نيست و خيس شدن با هم نيست,
عشق آن است كه يكي براي ديگري چتري شود و او هيچوقت نداند كه چرا خيس نشد ، اميدوارم من هم روزي چتري شوم براي اثبات عشقم به ديگران ،
به قول استاد شريعتي :
خدايا چگونه زيستن را تو به من بياموز , چگونه مردن را خود خواهم آموخت 

 

چند صباحي است كه دل را معبد عشقت نهادم و از فراسوي فاصله ها نگاه مهربانت را بر خود خريدم ، زماني تنهاييم را با مرغان آسمان تقسيم مينمودم و همراه با بارش باران  دل تنهايم را نوازش ميكردم تا اينكه نامت را شنيدم و همانا عشق بزرگت را با دنياي تنهاييم تعويض نمودم ، مهربانا اگر روزي ياد من در قلبت از بين رفت شكايتي ندارم ، زيرا ياد تو را با خود همراه خواهم كرد

 

آنكس كه مي گفت دوستم دارد عاشقي نبود كه به شوق من امده باشد رهگذري بود كه روي برگهاي خشك پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان اوازي بود كه من گمان مي كردم ميگويد: دوستت دارم

 

عشق به معنای زندگی با شخصی نیست که دوستش دارید
بلکه به معنای زندگی با شخصی است که بدون حضورش قادر به ادامه ی حیات نباشید

 

وقتی که تو را دیدم بذر عشقت در قلبم کاشته شد با محبت آن را آبیاری کردم و با لطافت آن را نورانی کردم و اینک عشقت در قلبم سر به فلک کشیده و جوانه های خاطره را به میوه های آرزو سپرده من با دستان انتظار میوه هایت را می چینم و لبریز از امید فریاد می کشم تک درخت عشق و امید و آرزوی من با تمام وجود دوستت دارم

 

از بهار پرسيدم عشق يعني چه؟
گفت تازه شكفته ام هنوز نميدانم
از تابستان پرسيدم عشق يعني چه؟
گفت درگرماي وجودش غرقم نميدانم
از پاييز پرسيدم عشق يعني چه؟
گفت در هزار رنگ آن باخته ام نميدانم
از زمستان پرسيدم عشق يعني چه؟
گفت سرد است و بي رنگ!!!

 

در برگ برگ صفحات قاموس بی انتها آن گونه که شایسته ی تو باشد ، گفتم شاید عشق گویا ترین و پر معنا ترین واژه ای باشد که بتواند وسعت بی انتهای وجود تو را بسراید ، بدان که تا نفس در سینه دارم دوستت دارم

 

ای عشق من ای بهترینم بر من تکیه بده با این که تو نیستی من برای همیشه با تو خواهم ماند ای باغبان کوچک قلبم بدان که باغ قلب من بدون وجود تو و بدون گرمی دستان مهربان تو خشک و مرده است و این را بدان که هیچ باغبانی توانایی این را ندارد که دوباره آن را زنده کند مگر تو ، پس بیا که انتظار کشت مرا !

 

با اشک شوقی بر جاده ی قلبت قدم نهادم و پرچم عشق را در بلندای آن قرار دادم تا هوا خواهانت بدانند که تیر عشقت بر قلبم نشسته است...

 

مهربانم تو بگو بعد از تو از کدام دریچه ی آسمان به تماشا بنشینم و با کدام واژه عشق را معنا کنم ؟ بی تو همه ی فصلها خاکستری و همه ی ستاره ها خاموشند، کیفر شکستن دل من چند جاده غربت و چند آسمان تنهایی است باور کن من هنوز هم به قداست چشمان تو ایمان دارم برای او که وسط قلبش اندازه ی تمام عاشقانه های روی زمین است

 

مرگ از زندگی پرسید :
آن چیست که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟
زندگی لبخندی زد و  گفت :
دروغهایی  که در من نهفته است و حقیقتی که تو در وجودت داری !

 

هیچ کدوممون نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که هیچ وقت نشکنه !
ولی حداقل می تونیم بهش یاد بدیم که وقتی شکست لبه ی تیزش دست اونی رو که شکستتش رو نبره ...

 

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند
قاب عکس توست اما شيشه ي عمرمن است
بوسه بر مويت زنم ترسم که تارش بشکند
تارموي توست اما ريشه ي عمر من است

 

دردي كه من از تو دارم در دل 
دل داتد و من دانم و من دانم و دل

 

هوس کوچ به سرم زده شايد هم هجرت نمي دانم ز اين بي دلي ها خسته شدم دستانم را به دستان هيچ کس مي سپارم و درد دل مي کنم با درختان ديوانگي هم عالمي دارد

 

شايد كسي را كه با تو خنديده فراموش كني
اما كسي را كه با تو اشك ريخته هرگز

 

دوسِت داشتم ولي هرگز نگفتم نگفتــم تـا ز چشــــم تـو نيفتـم نگفـتـم تــا نــدوني عاشـــقم مــن نـدوني بعــدِ تــو از پـا مي افتـم خيــال کـردم اگـــه روزي بـــدوني مي ري شعر جدايي رو مي خـوني مي ري تنها ميشم با بغض و گـريه تــوي شهــــر و ديـــار بي نشــوني

 

اگه به من 60 ثانيه وقت بدي بگي بگو ميگم تو 10 ثانيه اول به يادم باش و50 ثانيه رو ميدم به تو تو برام حرف بزني چون مقدسي

 

دوست داشتن تمثيلی از نفس کشيدن من است، سزاواری من در زندگی، شايستگی‌ام در بودن اگر سزا بود چنان در اغوش‌ می‌فشردم که يکی گرديم، و در ان پيکر، نه من دلتنگ می‌شدم، نه او می‌گريخت

 

زندگي قشنگه اگه با تو باشه مرگ قشنگه اگه براي تو باشه دلتنگي قشنگه اگه به خاطر تو باشه من قشنگم اگه با تو باشم اما تو هرجور که باشي قشنگي

 

کـــــــــــــــاش ،
کاش مـی دانستیم زندگی کوتاست ،
کاش از ثانیه ها و لحظه های زندگی لذت می بردیم
کاش قلبــی رو برای شکستن انتخاب نمی کردیم
کاش همه را دوست داشتیم،
کاش

 

فقط موجهای دریا هستند که عاشقن
آاره
فقط اونا هستن با اینکه میدونن اگر برسن به ساحل میمیرن بازم بیقرار رسیدن

 

دریا باش که اگر کسی سنگ به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه انکه تو متلاطم شوی

 

فرشتگان روزی از خدا پرسیدند :
بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را چرا افریدی؟
خداوند گفت:
غم را بخاطر خودم افریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد

 

اگه سهم من از این همه ستاره فقط سو سوی غریبی است , غمی نیست ،همین انتظار رسیدن شب برایم کافی است

 

ابر بارنده به دریا می گفت من نبارم تو کجا دریایی ,
در دلش خنده کنان دریا گفت ابر بارنده تو خود از مائی

 

ستاره به چشم کوچک می نماید , اما این گناه چشم است نه کوچکی ستاره , درستهایی که کمک میرسانند , مقدس تر از لبهایی هستند که دعا می کنند

 

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو، براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده ، براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو ، براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه، براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن ، براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير ،براي عشق وصال كن ولي فرار نكن،براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن ،براي عشق بمير ولي كسي رو نكش،براي عشق خودت باش ولي خوب باش

 

عشق نمي پرسه تو کي هستي؟
عشق فقط ميگه: تو ماله مني
عشق نمي پرسه اهل کجايي؟
فقط ميگه: توي قلب من زندگي مي کني
عشق نمي پرسه چه کار مي کني؟ فقط ميگه: باعث مي شي قلب من به ضربان بيفته
عشق نمي پرسه چرا دور هستي؟ فقط ميگه: هميشه با مني
عشق نمي پرسه دوستم داري؟ فقط ميگه: دوستت دارم

 

گفتم دوستت دارم نگاهي به من کرد و گفت:چند تا؟ دستام رو بالا اوردم و تمام انگشتهاي دستمو نشونش دادم اما اون به کف دستام نگاه مي کرد که خالي بود
من دوسش نداشتم من عاشقش بودم

 

ابی تر از انیم که بی رنگ بمیریم ،از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم ، تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم ، شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

 

آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چی؟
ماه میگه: یعنی اومدن دوباره‌ی تو
ماه میگه: تو بگو عشق یعنی چی؟
آسمون میگه : انتظار دیدن تو

 

با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی خود شيطان تو را به بهشت بازگرداند

 

زندگی گفت که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود تا چه گوید دل من,عقل نالید کجا حل شود مشکل من , مرگ خندید در خانه ی ویرانه ی من

 

وقتي هستي نيستم ,
وقتي نيستي هستم ,
وقتي هستم نيستي,
وقتي نيستم هستي.
اي همه ي نيست شده ي هستي من,
هستي من نيست مي شود وقتي تو نيستي

 

لذتي که در فراق هست در وصال نيست
چون در فراق شوق وصال هست و در وصال بيم فراق

 

داستان غم انگيز زندگي اين نيست که انسانها فنا مي شوند ،
اين است که انان از دوست داشتن باز مي مانند

 

عشق را به کسانی بدهید که لایق آن هستند نه تشنه آن
زیرا تشنه روزی سیراب خواهد شد

 

در بازار بورس قلب تو چند سهم باید خرید تا ضربان به ظاهر منظمش حتی ذره ای از سرمایه عشقم نسبت به تو را به باد فنا ندهد؟

 

عشق هرگز قادر به تملک نیست ،
عشق ازادی بخشیدن به دیگری است ،
هدیه ای نامشروط است،
عشق معامله نیست

 

عشق را دوست دارم نه در قفس 
بوسه را دوست دارم نه در هوس 
تورادوست دارم تا آخرين نفس

 

اي كاش اشنائيها نبود يا به دنبالش جدائي ها نبود يا مرا با او نمي كردي اشنا يا مرا از او نمي كردي جدا

 

روي دريچه ي قلبم نوشتم ورود ممنوع ،
عشق امد و گفت من بي سوادم

 

امام صادق (ع) :
عشقي كه با پر مرغي بدست ايد با ساقه ي كاهي از دست مي رود

 

مي رسد روزي كه بي من روزها رو سر كني ،
مي رسد روزي كه مرگ رو باور كني ،
مي رسد كه تنها در كنار قبر من
شعر هاي كهنه ام رامو به مو از بر كني

 

هرگز نمي گيرد كسي در قلب من جاي تو را ،
هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را ،
خورشيد عشق تو هنوز سوزد مرا سر تا زپاي ،
در كوي راه زندگي روشن كند راه مرا

 

اگر رفتم تو يادم کن ،
اگر مردم تو خاکم کن ،
اگر ماندم در اين دنيا ،
به مهر خود تو شادم کن

 

خدايا او را كه در تنها ترين تنهاييم تنهاي تنهايم گذاشت
در تنها ترين تنهاييش تنهاي تنهايش نگذار!!!

 

آنگاه كه با دستانت واژه عشق را بر قلبم نوشتي سواد نداشتم
اما به دستانت اعتماد داشتم
حال سواد دارم اما ديگر به چشمان خود اعتماد ندارم...

 

عشق حيات عاشق را تشكيل ميدهد والا معشوق تنها بهانه است ، عشق مطبوع ترين بخش زندگي است وازدواج فاني كننده ي ان است ، عشق تنها مرضي است كه بيمار از ان لذت ميبرد

 

زيبا ترين گل با اولين باد پاييزي پرپر شد ، با وفا ترين دوست به مرور زمان بي وفا شد ، اين پرپر شد ن از گل نيست از طبيعت است و اين بي وفايي از دوست نيست از روزگار است...

وقتی دلم برات تنگ ميشه ميرم اون بالا پشت ابرا ريز ريز گريه ميکنم ، پس هر وقت ديدی داره بارون مياد بدون دلم برات خيلی تنگ شده

اگه کسی رو دوست داشتی امتحانش کن که اگه دوستت داشته باشه امتحانت ميکنه

دوست داشتن هميشه گـــفتن نيست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه *** غـــــريبه ! اين درد مشترک من و توست که گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکديگــر نگــــاه کنيم

دوستت داشتم ، يادت هست !!!؟ ،گفتم دوستت دارم و تو گفتي كوچكي براي دوست داشتن رفتم تا بزرگ شوم اما انقدر بزرگ شدم كه يادم رفت دوستت داشتم

عشق عشق مي افريند ، عشق زندگي مي افريند ، زندگي رنج به همراه دارد ، رنج دلشوره مي افريند ، دلشوره جرات مي بخشد ، جرات اعتماد به همراه دارد ، اعتماد اميد مي افريند ، اميد زندگي مي بخشد ، زندگي عشق مي افريند ،عشق عشق مي افريند

اگه 1 روز نتونستی گناهه کسي رو ببخشی از بزرگيه گناهه اون نيست از کوچيکيه قلبه تو!

اگر در قلبتان عشق باشد می توانيد هر روز معجزه کنيد ، زندگی اب راه‌ايی است به نام وفا ، ميريزد به جويی به نام صفا ، ميرود به رودی به نام عشق ، ميرسد به دريايی به نام وداع...

غروب شد خورشید رفت افتابگردان دنبال خورشید می گشت ناگهان ستاره ای چشمک زد افتابگردان سرش را پایین انداخت اری گلها هرگز خیانت نمی کنند

تا حالا از گرمای خورشید ناراحت شدی ؟! من هیچ وقت ناراحت نمیشم چون تو اتش عشق تو سوختم...

چشم های تو را دوست دارم ، نه به خاطر زیبائیشون ، بلکه به خاطر اینکه چشم های تو هستند...

عده اي دايم مي نالند که گل سرخ خار دارد ما يايد شاد باشيم که خارها گل دارند

كاش 1000 بار نوشتن دوستت دارم جريمه ي مدرسه ام بود

ازگل پرسيدم محبت چيست گفت : ازمن زيباتراست ، ازافتاب پرسيدم محبت چيست گفت: ازمن سوزانتراست  ،  ازشمع پرسيدم محبت چيست گفت:ازمن عاشقتراست  ،  از خود محبت پرسيدم محبت چیست گفت: تنهايک نگاه است...

شراب را دوست دارم چون رنگ خون است خون را دوست دارم چون در رگ جريان دارد رگ را دوست دارم چون به قلب راه دارد قلب را دوست دارم چون جايگاه توست...

اگر كليد قلبي را نداري قفلش نكن اگر خداحافظي در راه است سلام نكن اگر دستي را گرفتي رهايش نكن...

زندگی را دوست دارم نه در قفس ، عشق را دوست دارم نه در هوس ، تو را دوست دارم تا آخرین نفس...

در اين حريم شبانه ستم گرفته در اين شب خوف و خاكستر كه غم گرفته رفيق فروزان روشن رهايي من ستاره‌ها را صدا بزن دلم گرفته

چقدر سخت است گل ارزوهايت را در باغ ديگری ببينی و هزار بار در خودت بشکنی و ان وقت ارام زير لبت بگويی: گل من باغچه ی نو مبارک

انکه می‌خواهد روزی پريدن اموزد، نخست می‌بايد ايستادن، راه رفتن، دويدن و بالارفتن اموزد پرواز را با پرواز اغاز نمی‌کنند

بهتر است غرورتان را به خاطر کسی که دوستش دارید از دست بدهید،تا اینکه او را به خاطر غرورتان از دست بدهید

انگاه كه با دستانت واژه عشق را بر قلبم نوشتي سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم حال سواد دارم اما ديگر به چشمان خود اعتماد ندارم...

وقتی گلدون خونمون شکست !! پدرم گفت: قسمت این بود ، مادرم گفت:هیف شد ، خواهرم گفت: قشنگ بود ، داداشم گفت : کاش دوتا داشتیم ، اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نبود...

اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست، وفا انست که نامت را همیشه روی لب دارم

من گمان می کردم دوستی4 فصلش همه اراستگیست من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی ابی سبزه یخ می زند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها اهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند من چه می دانستم...

خدايا تو خود ميداني انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است ، چه زجر ميكشد ان كس كه انسان است و از احساس سرشار است

ان هنگام كه با بخار احساس وجودم روي جام دلت نوشتم دوستت دارم ايا دلت به حالم گريست؟!

خدايا به من توفيق عشق، بي هوس تنهايي ، در انبوه جمعيت دوست داشتن ، بي انکه دوست بداند عطا کن

اگر بگریم گویند که عاشق است  ، اگر بخندم گویند که دیوانه است  ، پس می گریم و می خندم  ، که بگویند یک عاشق دیوانه است

به چشمانت بياموز که هر کسي ارزش ديدن ندارد ، به دستانت بياموز که هر گلي ارزش چيدن ندارد ، به قلبت بياموز که هر بي سرو پايي در ان جايي ندارد ، به دلت بياموز اگه روزي تنها ماند طلب عشق زهر بي سرو پايي نکند...

اگر كسي را دوست ميداري تركش كن ، اگر قسمت تو باشد باز ميگردد ،  اگر هم باز نگشت يعني به تو تعلق نداشت ، پس همان بهتر كه رفت...

دوست داشتن خيلي بهتر از عشق است ،من هيچ گاه دوست داشتن خود را تا بالا ترين قله هاي عشق پايين نمي اورم(دكتر علي شريعتي)

آنکه هر روز هوس سوختن ما مي كرد ،كاش امروز بود تماشا مي كرد!

وقتي كه بارون مياد هر چند تا قطره كه تونستي بگيري منو دوست داري و هر چند تا كه نتونستي بگيري من تو رو دوست دارم!

 

تو زندگيت دنبال كسي نباش كه بتوني باهاش زندگي كني ،
دنبال كسي باش كه بدون اون نتوني زندگي كني!

 

روزي تو را محاکمه مي کنند  ، به حبس ابد محکوم ميشوي ،
جرمت مشخص نيست شواهد زيادي هم از جنايت وجود ندارد  ،
فقط اثر انگشتت را روي قلبي يافته اند

 

سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم 
نبودی در فراق شانه هایت 
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

 

افسوس که عشق جاودانه نیست
عشق گل سرخیست که طاقت طوفان را ندارد
عشق یک خاطره سبز است که از آمدن پاییز می ترسد

 

تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی 
حال که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم همه بیدار شدند
بودیم کسی باور نمی داشت که هستیم  
باشد که نباشیم بدانند که بودیم
قدر ایینه بدانیم تا چو هست 
نه در ان روز که افتاد و شکست

 

ای کاش همچو شبنمی از چشمان زیبایت بر صورت پر رازت جاری می شدم و ان را بوسه باران می کردم...


روزي کـه دلـم پيش دلت بود گرو ، دستان مـرا سخت فشردي کـه نرو
روزي که دلت به ديگري مايل شد،کـفـشـان مـرا جفت نمودي که برو ...

 

اگر بهترين دوست نيستی اقلا بهترين دشمنم باش ،
اگه غمخوارم نيستی اقلا بزرگترين غمم باش ،
هرچه هستی هميشه بهترين باش جون بهترينها هميشه در ياد خواهند ماند ،
پس در بدترين خاطراتم بهترين باش

 

چه خوش باشد كه بعد از انتظاري به اميدي رسد اميدواري ،
وزان خوشتر وزان بهتر نباشد دمي كه مي رسد ياري به ياري

 

هميشه تو يک ارتفاع بالايي از جو ديگه ابر وجود نداره ،
اگه يک وقت ديدي آسمون دلت ابري بود بدون به اندازه کافي اوج نگرفتي

 

شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي ،
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت طولي نکشد نيز تو خاموش شوي

 

جبران خليل :
عشق براي رشد تو و براي پيرايش توست ،
مينديش كه مي تواني عشق را هدايت كني ،
زيرا اگر عشق ارزشمند بيابدت ،
هدايتت خواهد كرد

 

وقتي سرت رو رو شونه هاي کسي ميگذاري که دوستش داري بزرگترين آرامش دنيا رو تو خودت احساس ميکني
و وقتي کسي که دوستش داري سرش رو رو شانه هات ميذاره احساس مي کني قوي ترين موجود جهاني

 

برایت چه بنویسم از مهری که در رودخانه قلبم جاریست یا از طوفان سهمگینی که در دلم غوغایی به پا کرده و از اوراقی که سطر به سطر نام تو و عشق تو را درخود جای داده " ای مهربانترین " دفترم صد برگ دارد و من هر صفحه را با نام توو یاد توپر کرده ام و سر انجام به زیباترین نکته هستی رسیده ام

 

کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را از نگاهش مي توان خواند اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست دنيا را ببين بچه بوديم از اسمان باران مي امد بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي ايد بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم هيچ كس نمي فهمد

 

چه دلیست این دل من ؟
که ز تردی چو یک ساقه ی تاک به شتابی که تگرگ بشکند ساقه و از هم بدرد پیکر برگ یا به اسانی یک شاخه ی گل می شکند
چه دلیست این دل من ؟

 

حس که پيدا شد عشق باريدن گرفت،
هيچ ميداني رمز عاشق بودن هرکس فقط اين است: 
ساده بودن، ساده ديدن، و ساده پذيرفتن ،
پس ساده ميگويم، ساده ، دوستت دارم

 

هرگز برای عاشق،به دنبال باران و بهار و بابونه نباش گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای میرسی که ماه را بر لبانت می نشاند

 

لحظه ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام ، مستم
باز ميلرزد، دلم، دستم
باز گوئي در جهان ديگري هستم
هاي! نخراشي بغفلت گونه ام را تيغ
هاي، نپرسي صفاي رلفزم را دست
و ابرويم را نريزي، دل
اي نخورده مست
لحظه ديدار نزديك است

 

عزيزم فراموشم خواهي كرد ، مرا كه دوستت دارم و مي پرستمت
عزيزم فراموشم خواهي كرد ، مرا كه به تو عشق اموختم و عاشقت هستم
عزيزم فراموشم خواهي كرد ، باور كن اين حقيقت را ، حقيقت تلخ است حقيقت زهر است ، باور كن عزيزم باور كن ، شبهايت را ستارگان چشمان ديگري ، نور خواهند باريد ، عزيزم فراموشم خواهي كرد ، مرا كه دوستت دارم و مي رستمت ، مرا كه عاشقت هستم

 

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت ،
راهي به جز گريز برايم نمانده بود ،
اين عشق آتشين پر از درد و بي اميد ،
در وادي گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را ،
با ابهاي ديده ز لب شستشو دهم ،
رفتم که نا تمام بمانم در اين سرود ،
رفتم که با نگفته به خود ابرو دهم

رفتم مگو
مگو که چرا رفت،
ننگ بود ،
عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما ،
از پرده خموشي وظلمت چو نور صبح ،
بيرون فتاده بود به يک باره راز ما

رفتم که گم شوم چو يکي قطره اشک گرم ،
در لابلاي دامن شبرنگ زندگي ،
رفتم که در سياهي يک گور بي نشان ،
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگي

 

من از دو چشم روشن و گريان گريختم ، از خنده هاي وحشي طوفان گريختم ،
از بستر وصال به اغوش سرد هجر ، ازرده از ملامت وجدان گريختم

 

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز ، ديگر سراغ شعله اتش ز من مگير ، ميخواستم که شعله شوم سرکشي کنم ، مرغي شدم به کنج قفس خسته و اسير 

 

روحي مشوشم که شبي بي خبر ز خويش ،
در دامن سکوت به تلخي گريستم ،
نالان ز کرده ها و پشيمان ز گفته ها ،
ديدم که لايق تو و عشق تو نيستم 

 

عشق به شكل پرواز پرنده است ،
عشق خواب يه اهوي رمنده است ،
من زائري تشنه زير باران ،
عشق چشمه ابي اما كشنده است

 

من ميميرم از اين اب مسموم ،
اما اون كه مرده از عشق تا قيامت هر لحظه زنده است

 

من ميميرم از اين اب مسموم  ،
مرگ عاشق عين بودن اوج پرواز يه پرنده است

 

تو كه معناي عشقي به من معنا بده اي يار ،
دروغ اين صدا را به گور قصه ها بسپار ،
صدا كن اسممو از عمق شب از نقب ديوار

 

براي زنده بودن دليل آخرينم باش ،
من آن من بذر فرياد خاك خوب سرزمينم باش ،
طلوع صادق عصيان من بيداريم باش

 

عشق گذشتن از مرز وجوده ، مرگ اغازه راه قصه بوده ،
من راهي شدم نگو كه زوده ،
اون كسي كه سر سپرده مثل ما عاشق نبوده ،
من راهي شدم نگو كه زوده ،
اما اون كه عاشقونه جوون سپرده هرگز نمرده

 

در هزار پيچ هزار توی پنجره نگاهت ، اويخته ی مصلوبم ، سر اسيمه ، به دنبال هوا ميگردم  ، نگاهی بی ريا و پاک ، جادوی هزاره نگاه بيقرار منست

 

به من اموختي معني عشق را ،
به من اموختي دوست داشتن به چه معناست!
قصه عشق را برايم خواندي و كلمه دوست داشتن را برايم معنا كردي ،
به من درس عشق را ياد دادي ،
و عاشق شدن را برايم معنا كردي ،
تمام سختي ها و غصه هاي عشق را در گوشم زمزمه كردي ،
و مرا عاشق خودت كردي! اينك من معناي واقعي عشق را از تو ياد گرفته ام
و ميخواهم ان چيزهايي كه به من اموختي را عمل كنم
و با عمل كردن با انها عاشقت بمانم

 

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد ، حتی اگر تو مرا از یاد ببری   ، و هرگز از تو رنجور نخواهم شد ، چرا که تو را دوست دارم  ، دیوانه وار عاشقت شدم ، چرا که مهربانی را در وجودت دیدم ، با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم ، نه تو از عشق من دست می کشیو نه قلب من از عشقت روی گردان می شود  ، سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است واگر  با مژگانت ، اشاره ای کنی فرسنگها راه خواهم پیمود چرا که شب عشق بسیار ، طولانی است وقلبم در آرزوی تو می سوزد آن گاه که از برابر دیدگانم ، دور شوی خورشید وجودت پنهان می گردد و ابر های غم واندوه مرا در  ، بر می گیرند و به دنیای غریبی می برد همیشه در قلبم حضور داری و ، عشقت زندگی ام را گل باران کرده است تمامی این دنیا را با قلبی پر از ، رمز و راز به دنبالت طی کردم

 

آدم وقتي عاشق شد  حتي يه لحظه هم عشقش رو نميذاره و بره  اگه اين كارو كرد اون عشق نيست ، آدم وقتي عاشق شد  چشمش خود به خود روي همه بسته ميشه  اگه نشد اون عشق نيست ، آدم وقتي عاشق شد  فقط صلاح و خوبيه عشقش رو ميخواد اگه غير از اين بود اون عشق نيست  ، آدم وقتي عاشق شد  يه لحظه نميتونه غم عشقش رو ببينه و اروم بگيره  اگه غير از اين شد  اون عشق نيست

 

وقتیکه عاشق چشمات شدم تازه فهمیدم که زیبایی چیه ، وقتیکه تو رو تو قلب کوچیکم جا دادم تازه صدای ضربان قلبم رو شنیدم ، وقتیکه دستم رو تو دستای تو گذاشتم تازه معنای گرمی دستاتو درک کردم ، لحظه ها و ثانیه هایی رو که با تو سپری میکنم ، بیشتر پی به معنای زندگی میبرم هنگامی که ، به یاد تو هستم می فهمم که آرامش چیه و هر ، گاه به جدایی می اندیشم کنار خود ، سایه ی مرگ را می بینم

 

وقتی باران می بارد دستانت را باز کن و سعی کن که قطرهای باران را بگیری
به اندازه ای که اونا رو می گیری تو دوستم داری
و به اندازه ی اون قطره هایی که نمی گیری من دوستت دارم

ان شبانگاه که دل بر سر راهت دادم بنده عشق تو گشتم تو شدی بنیادم ، شور عشق نگه گرم تو در جان من است شور شیرین بنما تا که کنی فرهادم

بده دستاتو به من تا باورم شه پیشمی ، میدونم خوب میدونی تو تارو پودو ریشمی ، تو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده من ، چرا من نگذرم از یه پوست و خون به اسم تن ، نمی دونم چی بگم که باورت شه جونمی ، توی این کابوس درد رویای مهربونمی

 

می دونی با تو پرم از شعر و ستاره ؟
می دونی بی تو لحظه حرمتی نداره ؟
می دونی در تو این خدا بوده که تونسته گل عشق بکاره ؟

 

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه باز 
عشق تو  تو لحظه هام حادثه سازو قصه ساز 
به جون خودت که بی تو از نفس هم سیر میشم
نمی دونم چی میشه بد جوری گوشه گیر میشم 
ممنونم که بچه بازیهامو طاقت می کنی 
هر چقدر بد میشم اما تو نجابت میکنی
هر کجای دنیا باشم با منی و در منی 
نگران حال و روزم بیشتر از خود منی

 

اين عشقي که به من بخشيدي براي هميشه زنده خواهد ماند تو هميشه انجا هستي ، هنگاميکه فرو افتم ضعف مرا مي ستاني و به من نيرو وقدرت مي بخشي و براي هميشه دوستت خواهم داشت ، و در کنارت مي مانم همچو فانوسي در تاريکترين شبها بالهايي خواهم بود، که در طول پرواز ياري ات خواهم کرد و در طوفان سر کش ،سر پناهي براي تو خواهم بود ، قسم میخورم ...

 

بگذار با این جمله شروع کنم  ، ترا دوست می دارم  ، تو را که بی سرانجام بودی  ، که در خواب نیز از تو اسوده نبودم ، تو که تمام رنگها را در بی رنگی خود داشتی ، تو که اغاز زندگی من بودی ، با تو شروع شدم و در تو تمام گشتم ، انچه را یافتم در تو بود ، و انچه را که گم کردم ، جز در تو نخواهم جست ، بگذار با این جمله تمام کنم ، ترا هنوز دوست می دارم ...

 

مطمئن باش که مهرت نرود از دل من شاید ان روز که خاک شود منزل من ، بنام شقایق گل دوستی می نویسم تا بماند یادگاری چونکه دنیا را ندارد اعتباری ، دلی دارم باگریه دمساز دلی با های های شب هم اواز ، دلی دارم که دارد مشرب عشق دلی لبریز از تاب وتب عشق ، دلی اکنده از احساس وپاکی معطر از شمیم یاس پاکی ، دلی که اجتناب از کینه دارد ضمیر صاف چون اینه دارد ، دلی ابی تر از امواج دریا دلی روشنتر از خورشید فردا ، شدم با کاروان عشق همراه عطش می بارد از تاب تبم اه ، مرادر عطر اویشن رها کن دلم را باچکاوک اشنا کن ، شبی در بزم جان هم نوش من باش چراغ کلبه خاموش من باش

 

زندگی بی عشق هذیان زیستن است و کابوس بودن ، هستیم بی انکه بدانیم چرا و میرویم بی دلیل ، در شاهراه زندگی به هرجا که دلی دیدیم ، بی پروا میشکنیم ، برای ماندن به نکبت میکشیم روحی را که در مکتبی عشق اموخت ، با شعله های سوزان نگاه میسوزانیم اینده ای را که با چشمی روشن باید دید ، و تنها با کلامی هستی را ناباورانه به پشیزی مقامی شیطانی میفروشیم ، ما همه خودخواه و خود پرستیم

 

دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟
گفت نه 
گفت دوستم داري؟
گفت نوچ 
گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟
گفت اصلا؟
دختره چشماش پر از اشک شد
هيچي نگفت:
پسره بغلش کرد گفت:
تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي،
تورودوست ندارم چون عاشقتم ،
اگه تو بميري برات گريه نميکنم
چون من هم ميمرم ...

 

يکبار از کنار دريا گذشتي ،
سالهاست امواج براي بوسيدن جاي پايت مشتاقانه به ساحل مي آيند ...

 

اي از عشق پاک من هميشه مست  ، من تو را اسان نياوردم به دست  ، بارها اين کودک احساس من  ، زير بارانهاي اشک من نشست ، من تو را اسان نياوردم به دست ، در دل اتش نشستن کار اساني نبود ، راه را بر اشک بستن کار اساني نبود ، با غروري هم قد و بالاي بام اسمان ، بارها در خود شکستن کار اساني نبود ، بارها اين دل به جرم عاشقي  ، زير سنگيني بار غم شکست ، من تورا اسان نياوردم به دست  ، در به دست اوردنت ، بردباريها شده ، بي فراريها شده ، شب زنده داربها شده ، در به دست اوردنت ، پايداريها شده ، با ظلم و جور روزگار ، سازگاريها شده ، اي از عشق پاک من هميشه مست ، من تو را اسان نياوردم به دست ، بارها اين کودک احساس من  ، زير بارانهاي اشک من نشست ، من تو را اسان نياوردم به دست

 

عاشقي؟ پس گوش كن ! بدان، عاشق به اميد عشقش زندست ، بدان، يه عاشق،عاشق كشي بلد نيست ، بدان، يه عاشق هرگز دروغ نميگه مخصوصاً به عشقش بدان، اگه دروغ گفتي يعني اون رو كشتي، اگه عشقت رو دوست داري هرگز به اون قول نده ، خجالت و غرور رو بذار كنار اگه  دوسش داري بهش بگو، به ساده ترين شكلي كه بلدي يا ميدوني كه ميفهمه كه دوسش داري،  كسي مي تواند به پاي عشق بميرد كه پيش از ان در زندگي پيش چشمانش مرده باشد 

 

کاشکی اونی که همیشه دوستش داری هیچ وقت تنهات نزاره  ،
کاشکی اونی که همیشه دوسش داری کنارت باشه و همراهت ،
کاشکی اونی که همیشه دوسش داری دوستت داشته باشه ...

 

كاش مي شد بار ديگر سرنوشت از سر نوشت
كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت
كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت
كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت...

 

هرگز فراموش نمي كنم سخناني را كه از چشمان تو شنيدم ، مي گويند چشم ها هرگز دروغ نمي گويند اما من شيرين ترين دروغ ها را از چشمان تو شنيدم ان هنگام كه مي گفتند: دوستت دارم روزي دروغ به حقيقت گفت : مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد ، ان دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در اورد ، دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت ، از ان روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود

 

دوست داشتن كسي كه سزاوار دوستي نيست، اسراف در محبت است

 

اگر ميخواهي هميشه آرام باشي،
دلگيريهايت را روي ماسه و شاديهاي خود را بر روي سنگ مرمر بنويس...

 

اگر كسي را دوست داري كه تو را دوست ندارد، سعي نكن از او متنفر شوي، بلكه سعي كن او را فراموش كني

 

بچه ها شوخي شوخي به گنجشک ها سنگ مي زنند  گنجشک ها جدي جدي مي ميرند آدمها شوخي شوخي به هم زخم مي زنند قلبها جدي جدي مي شکنند تو شوخي شوخي لبخند مي زني   و من جدي جدي عاشق مي شوم 

 

ميخواهم آينه اي باشم زلال  هرچه شکسته تر بهتر تا هفت هزار بار در من تکثير شوي تا هفت هزار خورشيد شکفتن خويش را در من تماشا کنند ميخواهم ترانه اي باشم در کوچه اي که جز عاشقان رهگذري ندارد و به روزهاي خاطره انگيز ديدار خوشامد بگويم ميخواهم پروانه اي باشم در دامنه شمعهاي غريب و شبانگاهان با پيراهني از شعله آواز بخوانم و سرانجام به پايان آرزوهايم سفر کنم

 

به من بگوييد فرزانه گان رنگ بوم و قلم چگونه خورشيدي را تصوير مي كنيد كه ترسيمش سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

 

صداقت يعني از مرز افق ها ،
به قصد ديدن رويت گذشتن ،
ميان كوچه هاي سبز احساس ،
به دنبال قدم هاي تو گشتن ،
نجابت يعني از باغ نگاهت ،
به رسم عاطفه يك پونه چيدن ،
ميان سايه روشن هاي احساس ، 
ترا از پشت يك آئينه ديدن

خطر خوشبختي در اين است که آدمي در هنگام خوشبختي هر سرنوشتي را مي پذيرد و هرکسي را نيز

 

فكر مي‌كردم كه از گنجشكها كم نيستم
حال مي‌بينم كه حتی قدر آن هم نيستم
دور شو از پيش چشمم گل فروش پير، من
ديگر آن ديوانة گلهاي مريم نيستم 
پا به جنگل مي‌گذارم آهوان رم مي‌كنند
از چه مي‌ترسيد آهوها من آدم نيستم 
هر نسيمي مي‌تواند شاخه‌ام را بشكند
بادهاي هرزه مي‌دانند محكم نيستم 
شبنمي سرمست بودم روي گلبرگي سپيد 
چشم وا كردم همين امروز ديدم نيستم

 

من شکستم شک نکردم
هزار بار مردم و می میرم و باز ترک نکردم شک نکردم
خیال کردم بری میری از یادم تو رفتی و نرفت چیزی از یادم
تو رفتی و تازه عاشق تر شدم از اونی هم که بود بدتر شدم من
صبح تا شب این شده کارم که واسه چشات ببارم
تو خدای عاشقایی تو تموم کسو کارم
تو به داد من رسیدی وقتی تنهایی ام رو دیدی
تو نذاشتی برم از دست مگه چیزی هم هنوز هست
نازنینم امید شیرینم من به جز تو کسی نمی بینم
از اون روزی که رفتی یه روز خوش ندیدم
به جز دستای گرمت پناه و پشت ندیدم
زندگیمو به پای تو دادم اون روزا رو نمی ره از یادم
نازنینم برس به فریادم

 

اي آينه ي حل شده در آب ، تن تو
اي چشمه ي پيوسته به دريا بدن تو
موج از پي موج آيد و طوفان پي طوفان
آن لحظه ي مواج ‌‌ِ به دريا زدن تو
درياست كه غرق تو شده يا تو كه غرقش؟
درياست شنا مي كند اين يا بدن تو ؟
اي كاش كه گرداب بپوشد بدنت را
يا غيرت موجي بشود پيرهن تو
دل را همه ي عمر به دريا زده بودي
درياست كه دل مي زند اينك به تن تو

 

تو را از شيشه مي‌سازد، مرا از چوب مي‌سازد 
خدا كارش درست است‌، اين و آن را خوب مي‌سازد 
تو را از سنگ مي‌آرد برون‌، از قلب كوهستان‌ 
مرا از بيدِ خشكي در كنار جوب مي‌سازد 
در آتش مي‌گدازد، تا تو را رنگي دگر بخشد 
به سوهان مي‌تراشد تا مرا مطلوب مي‌سازد 
تو را جامي كه از شير و عسل پُر كرده‌اش دهقان‌ 
مرا بر روي خرمن برده خرمنكوب مي‌سازد 
تو را گلدان رنگيني كه با يك لمس مي‌افتد 
مرا ـ گرد سرت مي‌چرخم و ـ جاروب مي‌سازد 
تو از من مي‌گريزي باز هم تا مصر رؤياها 
مرا گرگي كنار خانة يعقوب مي‌سازد
مرا سر مي‌دهد تا دشتهاي آتش و آهن‌ 
و آخر در مصاف غمزه‌اي مغلوب مي‌سازد 
خدا در كار و بارش حكمتي دارد كه پي در پي‌ 
يكي را شيشه مي‌سازد، يكي را چوب مي‌سازد

 

گزارش تخلف
بعدی